تأثير واژگان قرآن بر زيبايي بصري (ديداري)
تصاوير جاندار در قرآن ( تشخيص )
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي
تشخيص در لغت
براي شناخت اصل مادي عنصر تشخيص و شناخت حسي بودن آن بايد به قاموس ها مراجعه کرد. در لسان العرب آمده است: « شَخَصَ بَصَرُ فلان، يعني هر گاه چشمانش را باز کند و شخوص البصر يعني بالا رفتن پلکها. » (1) در اين متن معناي وضوح و روشني را در تشخيص متوجه مي شويم. در الوسيط آمده است: « شخص يعني هر جسمي که داراي ارتفاع و روشني باشد و در انسان بيشتر وجود دارد. » (2) خداوند هم فرموده است: فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا. (3)تشخيص در اصطلاح
اصطلاح تشخيص، اصطلاحي است بلاغي و جديد که در کتابهاي اعجاز نيامده است. اين کلمه از فعل « شخص » مشتق شده است که بر وضوح و روشني دلالت دارد و ويژه ي انسان است.در کتاب المعجم الادبي آمده است: « تشخيص يعني نشان دادن جامدات و يا پديده ي بي جان از خلال تصوير به شکل موجودي زنده و صاحب شعور و حرکت و حيات. » (4)
اين فن در شعر اندلسي فراوان آمده است. وقتي که رابطه ي عاطفي بين آفرينشگر و صحنه ها و پديده ها شکل مي گيرد، گويي شاعر به صحنه هاي طبيعت احساس اندوه مي بخشد و شکوفه ها هم با او همدردي مي کنند و شاخه ها به سوي او خم مي شوند و به او توجه مي نمايند؛ چون شاعر به صحنه هاي طبيعت احساس بلند انساني مي بخشد و در مقابل طبيعت احساس پيدا مي کند. وقتي شاعر در شادي و سرور است و نور و روشنايي، لبخند مليح مي گردد و نسيم به غلغلکي لطيف بدل مي شود.
در اين جا در پي تبيين تأثير گزينش واژگاني هستيم که اين هنر در آن وجود دارد. اين هنر در علم بلاغت در حوزه ي استعاره جاي دارد، چون واژه اي که براي تشخيص به کار مي رود، از انسان براي جامدات استعاره مي شود تا روح پويايي و حرکت انسان را در پديده ها جاري سازد.
در استعاره جامدات و زندگان به سقوط مباني انساني در کافران اشاره دارد و اين جا در تشخيص صعود، پديده ها را مي بينيم که ويژگي هاي بشري پيدا مي کنند و در تأثيرگذاري به آن کمک مي کنند.
شايد از جنبه هاي زيباشناختي اين هنر آن باشد که به جان خواننده آرامش مي بخشد وقتي همگن او در بالا بردن سطح پديده ها به او ارائه مي شود و احساس غربت و انزوا از بين مي رود. لذا تشخيص، آثار و نشانه ها را به موجوداتي عاقل يا اشخاصي بدل مي کند و آدمي احساس مشارکت عاطفي مي کند.
نشانه ي اين که آدمي در جستجوي همگني در هنر مي گردد تا با پديده ها وحدت برقرار نمايد آن است که بسياري از آثار هنري، جان پنداري مي شوند و داراي صفات بشري مي گردند. چنان که از مجموعه ي جان پندار که آثار هنري را به اشخاصي بدل مي کنند، چنين صادر شده است و چه بسا رنگ به گمنام يا ستيزه گر يا با نشاط توصيف مي شود. (5)
اين حتماً توسّعي در کلام است و از باب مجاز مي باشد که به قوه ي تخيل کمک مي کند و شايد عنصر تشخيص در ارتباط کلامي از ديگر هنرها دورتر باشد و بنا به اعتقاد سيد قطب از نوع تخيل بعيد باشد. (6)
فايده ي تشخيص آن است که داراي گنجينه اي تأثيرگذار در وسعت بخشيدن فضاي خيال مخاطب مي باشد و آن انتقال معمولي در حوزه ي استعاره نيست. اين انتقال به معناي تحول از حوزه ي خبر به حوزه ي نگريستن به واسطه ي قوّه ي خيال است و در اين جا به مسأله ي خبر دادن مستقيم، ژرفاي تأثيرگذاري هم اضافه مي شود.
عبدالحميد ناجي مي گويد: « تشخيص، تصوير را از صِرف خبر دادن که احتمال صدق و کذب دارد به تخيّل مشاهده ي حوادث و رخدادهاي آن منتقل مي سازد و مخاطب مي پندارد که آن چه بر گمان مبتني است به يقين بدل مي گردد.» (7)
تشخيص واژه از نظر گذشتگان
نخستين اشاره به مفهوم تشخيص توسط ابوعبيده صورت گرفته است که تمام پژوهشگران پيشين اعجاز از اين اصطلاح سخني نگفته اند. اما زيبايي آن را در بخش هاي استعاره مي يابيم. اين مفهوم نزد بيشتر معاصران به عنوان تجسيم مطرح است. ابوعبيده مي گويد: « از گونه هاي مجاز آن است که از حيوان و مردگان به لفظ انسان خبر مي دهيم. » (8) مجاز از نظر او تمام آن چيزي است که در زبان جايز است؛ مثل حذف، ايجاز، اسناد، تشبيه، استعاره و امثال آن. اين سخن با تعريف جديد از تشخيص تفاوتي ندارد. وي به آيه ي إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً (9) و رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (10) اشاره مي کند. وي به اختصاص يافتن « اولئک » و « سجود » به انسان توجّه داده است اما به اهميت حواسّ برتر در حوزه ي تشخيص نپرداخته است.افزون بر دو نمونه ي پيشين ابوعبيده مي توان به آيه کلٌّ في فَلکٍ يَسبحون (11) هم اشاره نمود. در اين آيه بيان قرآني شناگري را براي ستارگان استعاره آورده است و آنها را عاقل فرض نموده که بر فرمانبرداري و درک فرمان آفريدگار دلالت دارد. پژوهشگران تنها به چنين آياتي در باب استعاره درنگ ننموده اند؛ چون اين آيات را در باب مجاز هم مي يابيم (12) و دلالت بر اين دارد که آنها جنبه ي رواني در ديگر آيات را حس کرده و در اينها توسّعي عادي از قبيل کاربرد لغويِ مجازي را يافته اند؛ با اين که مجاز با استعاره تفاوتي ندارد؛ اگر مجاز، مرسل باشد، استعاره مي باشد. مرسل آن است که از قيد تشبيه رها باشد و تشخيص هم، استعاره ي معقول به محسوس است.
براي تأکيد بر اين نظريه ديدگاه ابن قتيبه و ابن اثير را در آيه ي ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ (13) ذکر مي کنيم. ابن قتيبه آن را به حوزه ي حقيقت براي تبيين معنا بر مي گرداند (14) و ابن أثير مي گويد: « نسبت دادن سخن به آسمان و زمين از باب توسّع است، چون اين دو جامدند و سخن گفتن ويژگي انسان است نه جامدات. » (15)
آنها پس از تبيين حقيقت لغوي به اهميت لفظ عهده دار تشخيص با عبارت « اين بليغ تر » است، اشاره مي کنند. مثلاً در آيه ي إِنَّا لَمَّا طَغَى الْمَاء حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ (16) همگي اتفاق نظر دارند که حقيقت يعني « علي » و لفظ « طغي »، بليغ تر است، چون در آن نوعي چيرگي وجود دارد و استعاره معقول به محسوس است. اين دريافت ابتدا براي رمّاني مطرح شده است. (17)
در آينده به برخي واژگان مي پردازيم که برخي از آنان به آن توجه راضي کننده اي نموده اند. ما در تمام احوال تفسير لغوي را نمي يابيم؛ به ويژه اين که معاصران چندان از شرح و تفسير گذشتگان خارج نشده اند و حتي به همان مثال هاي آنها تکيه مي کنند.
آياتي در ذکر دوزخ و تصوير ترس و دلهره هاي آن وجود دارد که بيان قرآني به آن ويژگي هاي تازه اي بخشيده است تا انرژي تأثيرپذيري را بروز دهد. خداوند مي فرمايد : إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ. (18) رمّاني درباره ي اين دو آيه مي گويد: « شهيق در حقيقت صداي زشتي مثل صداي شخص گريان است و استفاده از آن بليغ تر و موجزتر است؛ و معناي جامع بين آن دو، زشتي صداست و تميز من الغيظ، حقيقت آن، از شدّت جوشش و خروش است و استعاره، از آن بليغ تر است، چون مقدار شدّت خشم بر جان امري است محسوس و قابل درک که به شدت انتقام فرا مي خواند؛ شدّتي در نفس جمع شده است که به شدت انتقام در عمل فرا مي خواند. » (19)
آن چه که در آثار ديگران از ارتباط « شهيق » با صداي الاغ و علاقه ي استر به جو آمده است از اهميّت ديدگاه ذوقي وي نمي کاهد. (20) ظاهراً نگرش اخير، ابتداي دوزخ را به صورتي قوي تر به تصوير مي کشد. رمّاني ويژگي انساني را احساس کرد که آتش را به انساني بدل مي سازد که از خشم مي گريد و از خشم بر کافران و پس از انتظار طولاني، از هم مي پاشد. او به حس انتقال نيز پي برد که آن را عاقل جلوه داد تا در امر عذاب و شکنجه مشارکت کند. درست است که وي به شرح و تفسير پرداخت اما به قدرت بيم دادن در اين استعاره توجّه نموده است. لذا در اين جا نظر رماني را ترجيح مي دهيم که ما را به حالت رواني که آتش خشمگين کسب کرده است، رهنمون مي شود.
اين تأمّل ژرفِ برآمده از ذوق شخصي را نزد شريف رضي هم مي يابيم. وي مي گويد: « آتش را به صفت خشمناکي توصيف نموده است که در صدد انتقام است و از نهايت درد و رنج رساندن فراتر مي رود. » (21)
زمخشري نيز به اين ژرف کاوي رسيد که به علاقه ي موجود خشمگين در تکه تکه کردن اعضايش اشاره کرده است؛ گويي هر چه را که بر آن است، تکه تکه مي کند. (22)
از سخنان پژوهشگران قديم درمي يابيم که تمرکز بر واژه مي باشد اما پژوهشگر معاصر بر اين نکته به صراحت تأکيد مي نمايد.
مثلاً در آيه ي بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ (23) اهميت کلمه ي « يدمغه » را در بافت کلام شريف رضي در مي يابيم که مي گويد: « دَمغ ناشي از افتادن اشياي سنگين و از طريق غلبه و چيرگي است و گويي حقّ بر مغز باطل اصابت کرده و آن را از بين برده است. » (24)
کلمهي « يدمغهُ » به واسطه ي اشتقاق آن از « ضربه زدن بر مغز » داراي ويژگي سختي و محکمي است. زمخشري هم به کلمه اي که به عنصر تشخيص اشاره دارد، اهميت ويژه اي مي دهد و در تفسير آيه ي وَلَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْوَاحَ (25) مي گويد: « خشم و غضب گويي او را به عملي وا مي دارد و اين کلمه را تنها موجود داراي سرشت سالم و ذوق درست زيبا مي داند و گرنه قرائت معاوية بن قرّة « و لمّا سکن الغضب » ديگر داراي اين زيبايي و شکوه نيست. » (26)
وي به اين روشنگري که واژه ايجاد مي کند از خلال ذوق شخصي به اضافه ي شناخت وي از قرائت ها رسيده است؛ قرائت معاوية بن قرّة در عين حال مخالف مصحف است و داراي ثبوت نيست.
هر چه زمان مي گذرد و به ابن قيم الجوزيه و زرکشي و سيوطي مي رسيم، مسأله از استعاره ي معقول به محسوس يا مجاز فراتر نمي رود، چون آنها در بيان ادبي تخصص نداشته اند و آثاري که تأليف نموده بودند از پيشينيان بوده است لذا در کتابهاي آنها به تبيين استعاره بسنده مي شد و جنبه هاي روان شناختي که نزد گذشتگان مي ديديم، يافت نمي شود. (27)
تشخيص (جان پنداري) واژه از نظر معاصران
طبيعت آثار معاصران مانعي است در برابر بررسي و مقايسه ي تمام آراي آنان، چون آثارشان چنان که گذشت بيشتر به بلاغت قرآني اختصاص ندارد بلکه در حوزه ي علوم قرآني مي باشد. مثلاً در تمام آثار گذشته به يک نمونه ي قرآني بر مي خوريم ولي در آثار معاصران که به تشبيه مي پردازند، از آن چه که مي خواهيم در آن بهره اي نيست.شايسته ي ذکر است که اين هنر اولين بار در کتاب احمد بدوي – علي رغم مخالفت وي با نامگذاري آن – آمده است. البته وي اثر باشکوهي تأليف نمود که با کتاب صبحي صالح قابل مقايسه است. نکته ي قابل توجه اين که آنها مثالها و نمونه هاي گذشتگان را تکرار و سپس از يکديگر نقل کرده اند.
اکنون به شرح و تفسير صبحي صالح مي پردازيم تا به دستاورد معاصراني بپردازيم که نسبت به فرهنگ روزگارشان با ديده ي باز نگريسته اند. پژوهشگري که از سر اتصاف به تلاشهاي سترگ گذشتگان اعتراف مي نمايد، در دو آيه ي پيشين مي گويد: « جان پنداري دوزخ موجب شده است که صحنه را از حيات و حرکت سرشار نمايد و خشمگين و کينه توز بکوشد تا خشم خود را پنهان دارد. وقتي گناهکاران در آن مي افتند، گويي منظره ي زشت آنان بسيار سخت تر از آن است که قابل تحمّل باشد و لذا با زبان شعله ي فروزان که در جوش و خروش است آنها را مي بلعد تا جايي که سينه اش از کينه منفجر مي شود. در تصوير، تنها استعاره ي معقول به محسوس نيست بلکه براي دوزخ شخصيت انساني به عاريت گرفته شده است و داراي انفعالهاي احساسي و عاطفي است و چون انسانهاي گريان، فرياد بر مي آورد و خشمناک مي شود و داراي جاني با احساسات تند است. » (28)
بدين ترتيب مي بينيم که احساسات تند از نظر رمّاني همان « شدت و سختي در جان و روان » است و تفاوت در اختصار و زياده گويي است و تأکيد بر حالت روحي فرايند جان پنداري و فراتر رفتن از امور حسي است.
گاه معاصران به کلمه ي داراي ويژگي تشخيص که به جمله معناي جديد مي دهد، درنگ مي کنند. اما گذشتگان معمولاً به حَلّ متن توجه داشتند و به اجزاي آن توجهي نمي کردند تا به ويژگي واژه برسند؛ چون مقصد و دغدغه شان، بافت کلّي بوده است، مانند آيه ي حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَارًا وَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا. (29)
در اين آيه به مقايسه ي تفسير شريف رضي و صبحي صالح مي پردازيم. رضي مي گويد: « يعني زينت را با رنگ گلها به تن کرد؛ چنان که گفته مي شود: " أُخذت المرأة قناعتها " يعني زن روبند را پوشيد. » (30)
وي به واژه ي عهده دار عنصر تشخيص درنگ نمي کند بلکه – برخلاف برداشت صبحي صالح مي گويد: « اما زمين دو بار با عنصر تشخيص آمده و دو حرکت انجام داده است، آنگاه که زينت برگرفت، چنان که عروس چنين مي کند و زينت مي طلبد و به سوي آن تلاش نمود و آراسته گشت. » (31)
صبحي صالح در کتابش به زيباشناختي تشخيص توجه نمود و بر اهميت واژه تأکيد کرد و در اين جا اشارات آن را از خلال ساخت آن که به اراده اشاره دارد، برمي گيرد؛ چون فعل، با آن چه که در زمين روح مي افکند، ملازمت دارد.
عيب کار معاصران کم توجهي آنان به عنصر تشخيص در پژوهش هاي آنان و هم چنين اختلاف آنها در نامگذاري آن است. هر چه که اين يک عيب ظاهري است، چون اختلاف در نام مانع ژرف کاوي در کشف اشارات نيست. بدوي پيرامون آيه ي پيشين مي گويد: « گاه قرآن معنا را مجسّم مي نمايد و به جامدات عقل و زندگي مي بخشد تا تصوير معنا و نمايش آن به جان را بيشتر نمايد. اين همان چيزي است که علماي بلاغت از آن به استعاره مکنيّه تعبير مي کنند. » (32)
منظور وي حذف مشبه به از کلام و بسنده کردن به چيزي از لوازم آن مي باشد؛ مثل دمغ ( کوبيدن )، شهيق ( فرياد کردن ) و خشم از جانب انسان. از کلام وي در مي يابيم که « سَکَت » از باب تجسيم است و تشخيص از تجسيم، خاص تر؛ چون تجسيم يعني تصويرگري معاني به محسوسات؛ يعني انتقال امر مجرد به امر حسي و چه بسا حرکت يا احساس بشري براي تبيين معنا نگيرد. لذا صبحي صالح در تأکيد بر اصطلاح تشخيص صاحب نظر است. مسأله تنها به اين محدود نمي شود که امر معنوي را محسوس و قابل رؤيت گرداند بلکه به آن ويژگيهاي بشري بخشيد. اما تصوير شامل هر دوست؛ يعني تجسيم و تشخيص.
هنر در آشکار نمودن ايده در بيان قرآني با انديشه مشارکت مي ورزد و اين دو از هم جدا نيستند؛ چون هدف و غايت تأثيرگذاري نمي تواند زائد بر معنا باشد و تشخيص از برترين جلوه هاي تأثيرگذاري است.
در اين جا نتيجه مي گيريم که گذشتگان به زيباشناسيِ احساسات بخشيدن به پديده هاي جامد دست يافته و اين ويژگي هنري را در سطحي که با برداشت معاصران تفاوتي ندارد، درک کرده اند؛ چون قبل از آنان نشانه هاي روان شناختي اين تصوير را که روح در جامدات مي دمد، کشف کرده اند.
البته تلاش بسيار آنها در اين زمينه، نسبت با معاصران، ستودني است و پيداست که آنها اين ويژگي را به خاطر مقدس شمردن متن قرآني، استعاره و مجاز مي ناميدند و از تجسيم يا تخييل نامي نمي بردند.
پينوشتها:
1. ابن منظور، لسان العرب، ماده ي « ش خ ص »، ج 12، ص 99.
2. مجمع اللغة العربية، المعجم الوسيط، ج 1، ص 478.
3. ناگهان ديدگان کساني که کفر ورزيده اند خيره مي شود. ( انبياء، 21 : 97)
4. عبدالنور جبّور، المعجم الادبي، ص 67.
5. عبدالقادر، حامد، دراسات في علم النفس الادبي، المطبعة النموذجية، الطبعة الاولي، قاهره 1949، ص 112.
6. سيد قطب، التصوير الفني، ص 63.
7. ناجي، مجيد عبدالمجيد، الأسس النفسية لأساليب البلاغة العربية، المؤسسة الجامعية، بيروت، الطبعة الاولي، 1984، ص 178.
8. ابوعبيده معمر بن مثّني، مجاز القرآن، ص 10.
9. زيرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد. ( اسراء، 17 : 36)
10. من [ در خواب ] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [ آنها ] براي من سجده مي کنند. ( يوسف، 12 : 41)
11. هر کدام از اين دو در مداري [ معين ] شناورند. ( انبياء، 21 : 33)
12. زرکشي، البرهان، ج 2، ص 274.
13.سپس آهنگ [ آفرينش ] آسمان کرد، و آن بخاري بود. پس به آن و به زمين فرمود: « خواه يا ناخواه بياييد » آن دوگفتند: « فرمان پذير آمديم. » ( فصّلت، 41 : 11)
14. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، تأويل مشکل القرآن، تصحيح احمد صقر، دار إحياء الکتب العربيه، الطبعة الاولي، 1952، قاهره، ص 78.
15. ابن أثير، المثل السائر، ج 1، ص 363.
16. ما، چون آب طغيان کرد، شما را بر کشتي سوار کرديم. ( حاقّة، 69: 11)
17. رمّاني، ثلاث رسائل، ص 80، ابوهلال عسکري، الصناعتين، ص 271؛ ابن قيم الجوزية، محمّد بن ابي بکر، الفوائد، مطبعة السعادة، مصر، الطبعة الاولي، 1328 هـ، ص 48.
18. چون در آن جا افکنده شوند، از آن خروشي مي شنوند در حالي که مي جوشد. نزديک است که از خشم شکافته شود. ( مُلک، 67: 7 – 8)
19. رمّاني، ثلاثل رسائل في الاعجاز، ص 80؛ ابوهلال عسکري، الصناعتين، ص 271.
20. ابوالسعود، ارشاد العقل السليم، ج 9، ص 4.
21. شريف رضي، تلخيص البيان في مجازات القران، ص 339.
22. زمخشري، الکشّاف، ج 4، ص 136.
23. بلکه حق را بر باطل فرو مي افکنيم، پس آن را در هم مي شکند، به ناگاه نابود مي گردد. ( انبياء، 21 : 18)
24. شريف رضي، تلخيص البيان في مجازات القرآن, ص 228.
25. و چون خشم موسي فرو نشست، الواح را برگرفت. ( اعراف، 7 : 154)
26. زمخشري، الکشّاف، ج 2، ص 120.
27. ر ک: ابن قيم الجوزية، الفوائد، ص 48؛ زرکشي، البرهان، ج 3، ص 489؛ سيوطي، الاتقان، ج 2، ص 70.
28. صالح، صبحي، مباحث في علوم القرآن، ص 325.
29. پس گياه زمين – از آن چه مردم و دامها مي خورند – با آن درآميخت، تا آنگاه که زمين پيرايه ي خود را بر گرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند، شبي يا روزي فرمان [ ويراني ] ما آمد و آن را چنان درويده کرديم. ( يونس، 10: 24)
30. شريف رضي، تلخيص البيان في مجازات القرآن، ص 155؛ سيوطي، الاتقان، ج 2، ص 70.
31. صالح، صبحي، مباحث في علوم القرآن، ص 326.
32. بدوي، احمد، من بلاغة القرآن، ص 221؛ شيخ امين بکري، التعبير الفني، ص 196.
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}